سلام!

سلام!

سلام!

من مهدیهMMهستم و میخوام درباره ی امروز براتون حرف بزنم!

امروز یه روز به یادموندنی برای همه ی بچه هابود...

اول مهــــــــــــــر.....!

ما(یعنی بچه های کلاس شماره6) امروز خیلی حال کردیم!چون بعده3ماه هم دیگه رو دیدیم!

ولی همون اول کاری یه ضدحال خیـــــــــــــــــلی بزرگ رخ داد....!

امروز فهمیدیم که به جای سه تا کلاس اول دو تا کلاس اول داریم و شماره ی کلاس همه به خاطر نداشتن یه کلاس اومد عقب....یعنی کلاس شماره ی7 که از سال دوم آرزوی بودن توی این کلاس رو داشتیم دود شد رفت هوا و ما شدیم کلاس شماره6 و اونایی که باید میشدن کلاس شماره8 ،شدن کلاس7 و به همین ترتیب بقیه ی کلاس ها....!

بگذریم...

از همون اول که همه هم دیگه رو دیدیم شروع کردیم به حرف زدن تا45دقیقه بعدش که زنگ خورد و همه رفتیم تا صف وایسیم!به اندازه ی یه تابستون حرف داشتیم به هم بزنیم!موقعی که صف وایسادیم آفتاب مستقیم تو مخمون میتابید....بعد از یه خوشامد گویی تقریبا مذخرف رفتیم کلاس....کلاس شماره6.....

وقتی رفتیم تو کلاس روی برد برنامه هفتگی کلاس رو چسبونده بودن که با خوندنش کلی خوش حال شدیم.....!

آخه ما همیشه ساعت1و45دقیقه تعطیل می شدیم و فقط5شنبه ها12و ربع تعطیل میشدیم اما امسال از بعضی زنگ ها کم کردن و به جاش3 روز که سه شنبه و چهارشنبه و پنج شنبه هستن 12و ربع تعطیل میشیم.....

معلم زنگ اول اومد....معلم زیست(اولین معلم زیستی که بیوگرافیش رو تو پست معلم ها گذاشتیم)......کسی که معلم مورد علاقه ی نادیاست 

نادیا : دقیق نمی دونم ... هم هستن و هم نیستن ولی خیلی معلم خوبین...

ایشون سال اول معلم ما بودن و معلم جدید نبودن.بخاطر همین زیاد جو گیر نشدیم....!

بعده یه سلام علیک،اومده نیومده همون اول بسم الله گفت میخوام یه آزمون تشخیصی از سال قبل(سال دوم)ازتون بگیرم(که همه ی معلم ها همیشه اول کاری میگیرن)......

هرچی اسرار کردیم فائده نداشت...امتحانه رو گرفت...!

زنگ تفریح خورد و همه عین کسایی که از زندان آزاد شدن از کلاس ها زدیم بیرون و به سمت بوفه ی مدرسه حمله ور شدیم!!!

مثل همیشه(منظور از همیشه سال های قبله!)همه دور یه میز نشستیم و گل گفتیم و گل شنفتیم و کلی خندیدیم!

راستی امروز ارغوان و سارینا که دو تا از نویسنده های همین وب هستن غایب بودن....

زنگ دوم حرفه داشتیم....بازم امتحان تشخیصی....بازم معلم تکراری.....

زنگ تفریح خورد و بازم همون اتفاق های زنگ تفریح قبل اتفاق اتفتاد!فقط ای بار خندش بیشتر بود.....(به دلیل وجود مهدیه جلالی یا همون جلال خودمون!...........)

زنگ سوم ادبیات داشتیم و بازم معلم تکراری ولی خدارو شکر این بار امتحان تشخیصی نداشتیم.....!

بعد هم زنگ خورد و همه از مدرسه به طرف سریس هایی(اتوبوس هایی)که کنار جنگل و مدرسه ایستاده بودن رفتیم!

راستی گفته بودم که مدرسمون تو جنگله؟؟؟؟؟؟حتما خیلی تعجب کردین!

چیکار کنیم دیگه یه فرزانگان تو ساری بیشتر نیستیم که!

 

فعلا!